خیابانهای شهید*
(بررسی بنمایهی خیابان در شعر فارسی)
فریاد ناصری
تا باغ بهشت یک خیابان است. صائب
خیابان استعاره و نمادی از بیرون است. بیرون بهمعنای وسعتی که سهم بیشتری از زندگی و زیستن و حتی طبیعت را در خود دارد، در مقابلِ حوزهی کوچک شخصی که استعارهاش برجعاج و پشتمیزنشینی است. در این نگاه آن که پشت میز نشسته در برجعاج افکار و ذهنیاتش از آن امر اصیل که با خیابان نشانهگذاری میشود، دور افتاده است.
در اندیشههای اجتماعی و فلسفی حتی کار به جایی کشیده است که دانشگاه و آکادمی امروزه محل رکود و رخوت یا همان پشت میز شده است و خیابان جایی که شکل دیگری از اندیشه در آن در حال شکلگیری و رشد است.
به یک معنا در این نگاه خیابان نمایندهی واقعیت است و برجعاج و پشتمیزنشینان و اهل آکادمی حتی، بریده و دور از واقعیت در صحاری بطالتند.
میشود این ایده و نگاه را «ایدهای انقلابی» دانست ترکیب ایدهی انقلابی خود ترکیب جذابیست برای طرفداران خیابان، خیابانی که نماینده و نشانهی واقعیت است.
اندیشمندان و پژوهشگرانی داریم که خیابان را در مقام واقعیت، نشانهی حاشیه میدانند. حاشیهای بر مراکز رسمی اندیشه مثل محمدعلی مرادی که خود را فیلسوف کف خیابان میدانست.
خیابان بیشک با مسائل روزمره و زندگی جاری درهم تنیده است. خیابان رودِ زندگی روزمره است.
برای همین بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان مسائل روزمره را ناچیز میدانند. خیابان نماد امور مبتذل است و برای فیلسوفان طیف مقابل خیابان محل تجلی واقعیتیست که اندیشمندان روبهرویشان از آن غافلند.
اما خیابان چیست؟ در فرهنگ فارسی عمید آمده است:
۱. معبر در شهرها که مردم از طرفین آن و وسایل نقلیه در وسط آن رفت و آمد میکنند
۲. ]قدیمی[ راه راست و هموار در باغ
در فرهنگ دهخدا آمده است: گلزار. چمن. رستهای که در باغ میسازند برای عبور و مرور و کنارهای آن را گل کار میکنند. روشی که در باغ ها میسازند در میان آن راه دارند. راه ساخته و بیشتر در میان دو صف درختان باغ.
در ذیل همین مدخل به خیابان پیمایان و خیابانسازی و خیابانگرد… اشاره میکند اما بسیاری از این مفاهیم امروزه در گفتار و نوشتار و فهم ما از خیابان غائبند.
ما خیابان را نه با چمن و گلزار که با عبورومرور و رفتوآمد و خرید و تماشا میفهمیم و در حالتی دیگر محل و جایی برای گردهم آمدن، تجمع، مکانی برای تجلی امر انقلابی و اعتراضی، کف خیابان استعاره از جاییست که تو را صاحب تجربههایی نادر خواهد کرد که در هیچجا نمیآموزند بااینحال در کنارش دغل و فریب را هم دارد.
پس ما امروز خیابان را چطور میفهمیم؟
در فهمی دیگرگونه که از جایی دیگر آمده، نه فهمی چون فهم گذشتگانمان. امروز به خیابانها ریختن و در خیابان ماندن معناهایی دارد که گذشتگان ما نه تنها آن را چون ما نمیفهمیدند، بلکه شاید با شنیدن چنین عباراتی متعجب میشدند که چرا باید در خیابان بمانیم یا به خیابانها بریزیم؟
فهم امروزهی ما از خیابان در فارسی، برآمده از رخدادهای سیاسی در جهان است که ما نیز با تکرار رخدادهایی مشابه در تاریخمان فهم سیاسی خود از خیابان را شکل دادهایم. تقریباً از دورهی مشروطه ما خیابان را از سمت تفرج به سمت سیاست بردهایم و در غیر سیاسیترین حالتش خیابان جاییست برای ماجراجویی.
در فهم ماجراجویانه از خیابان، خیابانی که اندرونهی معنایش در مدرنیته/مدرنیسم بنیان گذاشته میشود، شهر برای همه دسترسپذیر میشود. کنج و گوشههای پنهان و تاریک به بناهای بزرگ و زیبا از طریق خیابان نزدیک میشوند پس انسانهای در کنج و گوشه مانده هم از طریق خیابان به همه جای شهر سرک میکشند. بزرگان به پایین دست شهر میروند به ضرورتهای سیاسی و اهالی پاییندست شهر سر از بالادست درمیآورند به ماجراجویی. اینجاست که میشود با تأسی به گروسمان گفت: «هل دادن انگارهها و پدیدههای واقعیت روزمره به درون پهنهی امر تخیلی». (باختین، 1396: 240)
اما راهگشاترین نگاه به خیابان کدام میتواند باشد: خیابان را نماد واقعیتهای ملموس بدانیم؟ خیابان را جایگاه امور مبتذل روزمره بدانیم خیابان را در پناه فهم گذشتگانمان باغ و گلزار بدانیم؟ خیابان را صحنهی سیاست بدانیم؟ در هر کدام از این فهمها یک جایی از خیابان بیرون میماند اما اگر از جهان، تعبیر و فهمی کارناوالی داشته باشیم چیزی که باختین ما را به آن رهنمون میشود آنگاه میشود در فهمی چندگانه خیابان را از نو شناخت:
خیابان نخست جاییست «برای فهم، ارزیابی و شکلدادن به واقعیت، اکنونِ فعال و زنده و غالباً روز جاری در زمان حال» (همان: 247) دوم اینکه خیابان جاییست برای تجربه و در نهایت «ماهیت حساب شدهی چند سبکی» (همان: 248) خیابان محل تجلی تمام شکلهای زیستی است این سه ویژگی، ویژگیهایی هستند که باختین در دل فهمش از کارناوال و تعبیر کارناوالی از جهان برای ژانرهای جدیـکمیک برمیشمارد.
اینجاست که خیابان بهعنوان عنصر فعال و حیاتی شهرها با حفظ تمام وجوه متناقضش میتواند انسجام خود را حفظ کند و همهی اینها باشد و نباشد وَ تمام خردهشکلهای بودن را در خودش جا بدهد. به خودش، به بودن و زیستن شکل تازهای بدهد.
خیابان امروز همانقدر که میتواند بهدلیل درختهایش، چمنهای اطرافش باغ باشد، همانقدر که میتواند زبالهدانی کثیف و پلشت باشد، همانقدر که میتواند وجوه از ریختافتاده و ناامیدانهی زندگی امروز را بتاباند، همانقدر هم میتواند پر تلالؤ و روشن و امیدبخش باشد.
خیابان «هیتایرا»ی زندهی زندگی امروز ماست، «همزمان اشرافی، تعلیمدیده، فرهیخته، آراسته با جذابیتهای فیزیکی اما هرجایی و بدکاره». (همان: 258)
اکنون ببینیم «خیابان» در شعر فارسی این بزرگترین ظرف و شکل فکری ما چه نمودهایی داشته است. مشابه همان مصرعی که در پیشانی این متن از صائب آوردیم. اما خیابان در مقام یک موتیف یا بنمایهی ادبی از جهان عینی و زیستی وارد متون ادبی شده است. یعنی بنمایهای ادبی نیست بلکه چیزیست در جهان پدیدارها که قوام معناییاش را از ساحت علمی دیگر: شهرسازی به دست میآورد. خیابان در جهان شهری و شهرسازی به وجود آمده و صاحب معنی شده است و با خودش تصویرها و تداعیهای معنایی گوناگونی را ساخته و حمل کرده است. قصد ما ورود به مباحث شهرسازی نیست و در این امر هم دانش و تخصصی نداریم اما شرحی مختصر دراین باره لازم است که بدانیم تا پیش از مکتب شهرسازی اصفهان که شهرها شکلهای مربع و مستطیل داشتند و بیشتر حول راستههای بازار یا صحن معابد دولتشهرهای آرمانی ایرانی وسعت پیدا میکردند؛ همه دارای محلات بودهاند. شهر و شبکهی شهریای که دیگر نه بر این نظم و سامان شکل گرفت، اصفهان بود و مفهوم شهر، گویی دوباره با این شهر ابداع شد. «برای اولینبار منطقهبندی شهری معنا پیدا کرد.» این وقتی جالب میشود که میبینیم این بنمایهی شهری و شهرسازی تولد و حضور جدی ادبی خود را در شاعران سبک اصفهان یا هندی نشان میدهد آنهم در شعر بزرگترین شاعران این سبک یعنی صائب و بیدل. و با همان مفهوم اصلیاش، خیابانی که در مکتب شهرسازی اصفهان نقش تفرجگاه دارد.
وقتی که صائب می نویسد:
چشم میپوشی ز گلگشت خیابان بهشت
در کمین جلوۀ سرو دلارای کهای؟
آن گلگشت و تفریح از معنای خیابان در مکتب اصفهان برخاسته و وارد جهان مفهومی و ذهنی شعر و شاعر شده است. این خیابان در حد متعالیاش میشود: عالم از جلوهی معنی است خیابان بهشت (صائب) خیابان شعر صائب خیابان شادان و پر از عشرت و شادی است و این عشرت حتی تصویرهای تنانه نیز میسازد: آن را که چاک سینه خیابان آینه است. و اگر پا به این خیابان بگذاری می بینی که: از شکوفه هر خیابانی کهکشانی گشته است. و در این خیابان به پاس یک سرو تمام خیابان را آب میدهند: تصوری آرمانی و شاعرانه. تداعیهای معنایی خیابان در این جهان چنین است، راست بودن: راست چون سرو برندش به خیابان بهشت. اگرچه اینجا راست بودن به سرو اشاره دارد اما شاعر با آرایهی ایهام تناسب بهطور پنهان بهرابطهی خیابان و راست بودن نیز اشاره میکند. این خیابان باغ و باغبان ارتباط دارد: قزوین و باغ شاه و گلگشت خیابانش و یا در مصرعی دیگر: باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد. میشود در یک کلام گفت، خیابان شعر صائب خیابان بهشت است. خیابان بهشتی که با یک واو مباینت زاهد بیمزه را از آن دور میکند: زاهد بیمزه و سیر خیابان بهشت]؟[.
در شعر بیدل خیابان چنین پر تجلی نیست و کمی هم زمینیتر است هر چند که باری در شعر او هم خیابان خیابان بهشت است اما او گویا کوچه و میدان و خیابان را ملموستر درک میکند:
جدول آب و خیابان چمن منظور کیست
زخم میدانهاکشد تا دلگشاید مرد را
و یا وقتی خیابان را مکان و عدهی دیدار میکند شعرش را به امروز ما پرتاب میکند:
خیابان رسایی کردهام طرح
هوای وعدۀ دیدار گرم است
اما در جهان بیدل هم هنوز، ایدهآلترین خیابان، خیابان بهشت است: میتوان با صد خیابان بهشتم طرح داد.
خیابان را به جز شعر صائب و بیدل در شعر قدسی مشهدی و غالب دهلوی و دیگر شاعران این سبک هم میبینیم، در همان معنای گلزار و تفرجگاه. قدسی مشهدی نوشته است:
در توصیف باغ جهان آرای اکبرآباد: ارم گو از خیابان سینه کن چاک
یا در اوصاف دلربایی باغ فرحبخش: خیابانش بود فردوس اکبر.
از غالب دهلوی چنین نمونههایی میتوان آورد:
تا گل و سبزه و ریحان ز خیابان جویند
تا کف و موجه و گرداب به دریا بینند
یا
ز بس کز لاله و گل حسرت ناز تو میجوشد
خیابان محشر دلهای خون گردیده را ماند (غالب دهلوی، 1381: 304)
اما شاید بتوان ادعا کرد این بنمایه برای نخستین بار در شعر اقبال لاهوری شخصیت خاص و ادبی خود را به دست میآورد. اقبال با استفادهی مکررش از این بنمایه برای افادهی معناهای مختلف آن را از اسارت معنایی خاص شهرسازانهی مکتب اصفهان یعنی جایی برای تفرج و گلگشت نجات میدهد و معنایی دیگر به آن میدهد. معنایی که نشانههایی از تجدد و مدرنیسم را هم در خود دارد. البته این حرف به این معنا نیست که معناهای ذکر شده در شعر صائب و بیدل برای خیابان به ناگهان از شعر اقبال رخت بربستهاند بلکه حرف این است که یک سیر تغییر و تحول تدریجی در حال رخ دادن است. این بیت را بخوانید:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما (لاهوری، 1343: 154)
آیا این خیابان همان خیابان است؟ یا وقتی مینویسد:
دل تو داغ پنهانی ندارد
تب و تاب مسلمانی ندارد
خیابان خودی را داده ای آب
از آن دریا که طوفانی ندارد. (همان: 456)
این نمونه را هم بخوانیم. بیتی که در آن خیابان در تقابل دشت و کهسار قرار گرفته است:
لالهی صحرایم از طرف خیابانم برید
در هوای دشت و کهسار و بیابانم برید (همان: 143)
در این شعرها خیابان دیگر نه محل تفریح و گلگشت که نمادیست از راه و مسیر خاص زیست و گاهی حتی وجود و استعارهایست از میراثی فراموششده و در حال زوال که اقبال تلاش میکند این میراث را حفظ و نگهداری و احیا کند. برای همین باورش این است که وجودمان را باید با آبی، تر و تازه کنیم که شورانگیز باشد و تب و تاب مسلمانی داشته باشد و البته این آرزو، احیا تفکر اسلامی، را از جوانان عجم دارد که این خود نکتهایست قابل تأمل.
بعد از اقبال، شعر ملکالشعرای بهار در مقام آخرین تجلیهای بزرگ شعر کلاسیک ما از این بنمایه بهره میبرد اما کاملن تغییر و تحول یافته. خیابان در شعر بهار دیگر نه خیابان بهشت است و نه طرح رسایی برای وعدهی دیدار و نه حتی استعارهای از میراثی کهن یا نماد وجودمان، بلکه خیابان در شعر بهار تجلیهای نمادین تاریک خود را نشان میدهد و بُهترین بیان این معنی در شعر بهار این مصرع است:
هست خیابان ز هول، بیشهی ارمن
این مصرع در شکلی کلاسیک بیانگر نگاه غیرستایشی یا بدبینانهی مدرنیسم به جهان است. آن خوشی و عیش و عشرتهای روزگار گذشته اکنون شکل تاریک و اهریمنی یافته است و خیابان در مقام نمادی از زیست شهری بیانگر وجوه اهریمنی آن میشود. خیابانی که در بهترین حالت بیطرفانه باز نماد غوغاست نه آرامش و تفرج.
خیابانندیدهاست و غوغای شهر (شعر کلبهی بینوا)
این نماد اهریمنی و غوغا در شعر بهار از هرجا که میگذرد نشانههای زیست گذشته را میروبد و ویران میکند:
خانهٔ خاص و عام ویران گشت
همۀ خانهها خیابان گشت
دکهۀ پیر زال شد میدان
لیک میدان مشق شد دکان (کارنامهی زندان. خطاب به دروغگویان مصلحنما)
بهار در کارنامهی زندانش در تقابل با آرامش و خلوت دامن کوه، شهری را توصیف میکند که پرآشوب است و مینویسد:
گفتهام در قصیدهای کم و بیش
شرح این های و هوی را زین پیش
نوک خیابان وسیعتر گشته
رفت و آمد سریعتر گشته
گشت گوشم کر از ترنکترنک
مغزم آشفت از این غریو و غرنک…
گویی انسان ایرانی در تجربهاش از شهرنشینی در مفهومی نو پا به راهی گذاشته است که تجربهی فاوستی در آن ناگزیر است و شاید این خاصیت شهرِ نو است. از خیابان بهشت تا ویران شدن شکلهای زیست و زندگی کهن و سربرآوردن زیستی پرغوغا وَ این تجربه را در شعر فارسی گامبهگام نشان میدهد.
راه ناگزیر مدرنیسم که انسان را از امن و امان جهانش بیرون میکشد و او را به سمت و سویی میبرد که بویی ز بهبود اوضاع به مشامش نرسد «ادبیات مدرنیست به دلایل تاریخی… چشماندازی تیره و ویران، که راه امیدی به بهبود ندارد، را در پیش رو قرار میدهد… افرادی چون جویس، تاریخ را چون خوابی پرکابوس میدیدند… دیگر جایی برای خوشبینی و قهرمانپردازی وجود ندارد…» (مدرنیسم و پسامدرنیسم. هلن اولیایینیا: 94)
بهار در شعر «شب زمستان» تجربه و فهمی از شعر به دست میدهد که بعد از او این تجربه و فهم از شهر در شعر شاعران نوپرداز بسیار استفاده شد و یکی از آنها که این فهم و تجربه را به درستی به ارث برد، نیما بود.
بهار در این شعر شهری سرد و یخزده و ماتمکده را تصویر میکند که در آن «ماه با چهر عبوس از ابر بیرون آمده/ بهر تفتیش سیهروی این ماتمکده/ در خیابان منعکس گشته به سطح یخزده/ زیر دیواری یتیمی گرسنه چنگلزده…» اکنون آن تجربهی فاوستی اخلاق را کنار زده و منفعتطلبی را حاکم کرده است و دارایان و نواداران توجهی به فقیران و بینوایان ندارند و خیابانهای شهر مکان آشکار شدن این تفاوت و بیاعتنایی است و بهار بر کرسی سفارش و نصیحت میرود، نصیحتی با رنگمایههایی نو که: «بر یتیمان لطف و بخشش پشتوان دولت است/ بر فقیران رحم و احسان مایهی امنیت است» در این استدلالها ما وجوه اخلاقی و آخروی نمیبینیم بلکه پایهی استدلالها این جهانی و اجتماعی است. این شعر نشاندهنده و نمایندهی ـ نماینده نه به لحاظ داشتن تمام وجوه هنری و ادبی و مفهومی بلکه نماینده در این متن ـ شعرهای معاصر فراوانیست در فارسی که سعی در نشان دادن فاصلهی بین اغنیا و ستمدیدگان دارند و راهکار برداشتن این فاصله را بیان میکنند.
این بینش و نگرش به خیابان بعد از شعر بهار چون میراثی از تجربه به شاعران زیادی میرسد که بارزترین آنها نیماست و بعد از نیماست که دیگر شاعران مدرن ما چون فروغ و اخوان و شاملو با خیابان تجربهای دیگرگونه دارند و بررسی این تجربهها و شکلهای تجلی این بنمایهی ادبی در شعر آنها، خود به مجال دیگری نیاز دارد.
*. اشاره به این شعر از مؤلف در کتاب سرزدن دارد:
و هنوز خیابانهای بسته
آدمها را به میدانهای فنا میبرند
به میدانهای فنا
خیابانهای بسته را با نثر پارسی نوشتهاند
همه شهید
منابع و مآخذ:
1. باختین، میخاییل؛ مسائل بوطیقای داستایفسکی. نصراله مرادیانی. تهران: حکمتکلمه. چاپ اول 1396
2. اولیایینیا، هلن؛ مجلهی کتاب ماه ادبیات. مقالهی مدرنیسم و پست مدرنیسم در آثار داستان کوتاهنویسان معاصر ایران. ص 84. شماره 44. سال 1389
3. زیاری، کرامتالله و دیگر نویسندگان. مجلهی شهر پایدار. مقالهی بررسی تطبیقی میان مکاتب و الگوهای شهرسازی از دورهی اسلامی تاکنون ایران. ص1تا 20. دورهی اول. شمارهی اول. زمستان 1393
4.منصوررضایی، مجید. مدیری، آتوسا. نشریهی هنرهای زیبا ـ معماری و شهرسازی. مقالهی خوانشی از تجربهی شهری در خیابانهای استانبول تا پرسهزنی ذهنی در خیابانهای تهران… . ص43تا56. دورهی 19. شمارهی 1. بهار 1393
5. لاهوری، اقبال. با مقدمهی احمد سروش. تهران: نشر سنایی، چاپ اول 1343
6. سایت گنجور
مقالهی «خیابانهای شهید». مجلهی کرگدن. پروندههایی دربارهی «عضله» و «خیابان». سیام آذر ۹۸