هر کس پدر خوبی ندارد برای خودش پدری انتخاب کند.» #نیچه
پاریس، دههٔ ۶۰ میلادی، محلهٔ جنوب شهر، خیابانی موسوم به خیابان آبی. در خیابان آبی یک پیرمرد مسلمان ترکتبار به نام ابراهیم دکان عطاری دارد و هر روز یک پسر یازدهسالهٔ عبرانیتبار که بدون مادر، بزرگ شده و به گفتهٔ خودش بیشتر بردهٔ پدرش است تا فرزند او از دکان پیرمرد خرید میکند. رفته رفته بین پسر و عطار پیر یک رابطهٔ عاطفی پدر و فرزندی شکل میگیرد. پسر گویا این جملهٔ نیچه را که میگوید «هرکس پدر خوبی ندارد برای خودش پدری انتخاب کند» بدون آنکه از آن اطلاع داشته باشد به اجرا میگذارد… «هیچ عیبی نداره مومو. عشق تو به اون فقط مال توست. هیچکسی نمیتونه این عشق رو از تو بگیره. حتی هم اگه عشق تو رو قبول نکنه ولی باز نمیتونه اون رو از تو بگیره. میریام این وسط چیزی رو از دست نمیده، همین. اون چیزی که میبخشی مومو همیشه مال توست، اون چیزی که نگه میداری برای همیشه از دستت رفته!» -«ولی شما مگه خودتون زن ندارید؟» -«چرا.» -«پس چرا پیش شما نیست؟»…