یک نامه با دو نویسنده
یادداشتی دربارهی داستان «سایهها» اثر شوساکو اندو
آنچه داستان “سایه ها” را قابل توجه میکند استفاده از تکنیک نامهنگاری و پرداخت نویسنده از موضوعیست که به راحتی میتواند در دام ابتذال و شعار بغلطد اما هوشیاری نویسنده سبب میشود که داستان با فاصله روایت شود و مخاطب نیز با فاصله بخواند و همین فاصله اجازه میدهد داستان در درنگهای درخشانی چرخشهای درستی داشته باشد و در دل این فاصلههای مضاعف ما با نزدیکترین و بیواسطهترین حسهای آدمی مواجه میشویم. نامه صادقانهترین و نزدیکترین نوع نوشتار به آنات پنهان انسانی است. در نامه وقایع و حتا امور ماوقع نیز واقعیت قابلباورتری دارند. سایهها یک نامه است و ما یک نامه میخوانیم نزدیکترین تجربهی ممکن اما در عین حال در حال خواندن یک داستانیم. داستانی در دل نامه روایت میشود نامهای که یک نویسنده مینویسند تا داستانش را بگوید. دو نویسنده یک نامه را مینویسند. یکی نامه مینویسد یکی با نوشتن داستان نویسندهای که نامه مینویسد، داستان.
تناقضی که در خود داستان به دلیل احساس دوری و نزدیکی راوی به شخصیت اصلی و مادرش وجود دارد در دل این نامه-داستان و همین تکنیک نیز خودش را نشان میدهد. نامه که نزدیک است، داستان میشود. راویای که امکان مکالمه از نزدیک را وامینهد تا از دور روایت کند و بنویسد. از طرفی جذابیت موضوعی داستان و پرداختهای درخشان از شخصیت اصلی با تاشها و کلمات مختصر که ذات او را و درون او را عیان میکنند میتواند دلیل دیگری برای پیشنهاد این داستان برای داستانخوانان باشد. داستان شخصیتی که چون دژی ساخته میشود اما در مقابل زندگی، دژ ضد زندگیاش فرومیریزد. شخصیتی که سایهاش تمام عمر بر سر افکار و لحظات تنهایی راوی ایستاده است.
چرا پنهان کنم دلیل دیگری هم هست، این رابطهی شخصی، و فهم التفاتیای که از دین در داستان موج میزند پیش از هر چیز دیگری برای جامعهی افسرده و غمگین و دلزده از دین ما حرفها برای گفتن دارد. آیا راوی با شکست و سقوط آن کشیش تنومند و پراعتماد شکسته میشود؟ آیا هر دوی این شخصیتها ایمانشان را از کف دادهاند یا اکنون به دین، ایمان به شکل دیگری نگاه میکنند، گیرم به شکلی محزون و شخصی؟