دود برآمده است
فریاد ناصری
۱٫
آتش برافروخته و دود برآمده است. حالا هر کس و همه کس حرف از این میزنند که چگونه باید گذشت از این آتش، چگونه باید خاموشش کرد، به کدام باد و نسیمی باید دود را تاراند؟ اما آنها که جرقهها را دیده بودند ستاره بودند در بین ما، آنها که بوی سوختن را حس کرده بودند شامههای ما بودند که آتش افروزان خاموششان کردند. بگذریم بازگشت به گذشته احضار دوبارهی گذشته است.
۲٫
مردمان چگونه در کنار هم، جامعه و ملت میشوند؟ مردمانِ هر کس یک رنگ و یک فکر و عقیده و یک ساز چگونه میتوانند در کنار هم بنشینند و با هم برخیزند و در اطاعت هم نباشند اما در کنار هم باشند و مداخلهگر امورات هم نباشند اما مؤثر برهم باشند. برویم سراغ تمثیل: سازهای هرکدام یک صدا و یک شکلِ ارکستر را چه چیز متحد و متصل میکند به هم که هر کدام به جای و جایگاه خودش باشد. هر کدام خودش باشد. همه با هم بنوازند اما چیزی شنیدنی، نه اینکه هم با هم بنوازند اما گوشخراش و هولآور و دیوانه کننده، آن چیست که سازها را ساز میکند؟ آن چیست که مردمی را ملت میکند، مردمان را در کنار هم معنادار میکند؟ میگویند: همبستگی. همبستگی را دانشمندان علوم انسانی و جامعه شناسی با چه میسنجند؟ کدام شاخصها؟ اما حرف باید فراتر از همبستگی باشد. میگویند: زبان، زبان فارسی. اما نه، به تنهایی نه! تنها زبان هم نیست . پشت زبان. میگویند: فرهنگ، فرهنگ ایرانی. گمانم روی همین باید بایستیم و بیندیشیم. فرهنگ ایرانی کجاها باید باز اندیشیده شود، جرح و تعدیل شود، نو شود، بازسازی شود؟ همان!
۳٫
آتش برافروخته و دود برآمده است. سازها ناساز میزنند و هر کس برای خودش میزند. نتها گم شدهاند آهنگ گم شده است. بر صحنه سازها نه نوای شادمانی و دوستی و زندگی که نوای خفه کردن دیگر سازها را سر دادهاند. سیمها گسیخته و هر کس سازی تنهاست که بیمعناست که برای خودش میزند و آن آهنگ، آن نتهای معنا بخش گم شدهاند.
حالا هر کس و همه کس حرف از این میزنند که چه باید کرد؟ اما آنها که بوی سوختن را وقتها پیش حس کرده بودند آنها ستاره بودند که خاموششان کردند. این سازهای تنها، این جزایر از هم جدا افتاده را باید دوباره کنار هم آریم و صاحب خاک شویم. خاک خانهی هویت است. این جزایر از هم جدا شده را باید کنار هم آریم و صاحب خاک شویم. یک کشور شویم. کشور، اقلیم و ایالت و ولایت و قریه و ده نیست. کشور آنجاست که ملت در آن رشد میکند. ملت و نه امّت. این تکههای دور را باید به آهنگی که درماست، چهل تکهی سازواری کنیم یگانه. چهل تکهای معنادار.
۴٫
اما اینجاست که وحدت، یکی شدن خطرناک میشود و فردیتها از دست میرود. معنامند شدن، سازوارشدن. یکتا و یگانه شدن. رسیدن به وحدت، یکرنگ کردن و یک شکل کردن و یکجور کردن نیست. همهی سازهای بر صحنه نمیتوانند دف باشند و مدام هوهو کنند. همهی سازها نی نیستند که بسوزانند. وحدت خاموش کردن صداهای دیگر نیست. کلمه تنها یکی نیست که با وحدت در آن باقی کلمات را پاک کنیم. وحدت در کلمه نیست، در متن است. در کنار همآیی معنامند کلمات در ساختن جمله، پاراگراف و متنی که واو و است و که و درش همه به جای خودند و همه معنا دارند.
۵٫
در این منظومهی بههم پیچیده و آشفته شعر به کجاست؟ نقشاش چیست؟ کارش چیست؟ بارش چیست؟ در فرهنگ و از فرهنگ. شعر همیشه از عمودهای خیمهی فارسی بوده، آنجا که برآوردن از خاک و سنگ و ساختن و تراشیدن مجال نمی یابد این سر است که میدود که میرود. این خیال است که میدود که میرود. خاکی که مدام بر آن تاخته باشند دیواری در آن بالا نرفته است جز دیواری از سرها، ستونی از خیال، ستونی از کلمات: شعر فارسی.
حالا کجاست؟ مردم شعر نمیخوانند آقا! ما خودمان مردمیم. ما همین شاعرها، حالا آنقدر دوریم و پراکنده که حتا هم را نمیشناسیم . هر روز و هرجا به اتفاق اسمی تازه میشنویم چرا؟ ما شاعران میان این هفتاد میلیون چند نفریم مگر؟ چطور هم را نمیشناسیم؟ حالا پسند و ناپسندش بماند برای بعد اول باید بشناسیم یا نه؟ چطور به هم برسیم؟ به وبلاگ، به فیسبوک… نه اینها همه رو به درون دارند. باید رو به سمت هوا و آفتاب گرفت. رو به بیرون. باید کنار هم بنشینیم صدای هم را بشنویم. تبختر و اشتباهات هم را تحمل کنیم. زخمهایمان را بلیسیم. خونریزیهایمان را بلیسیم تا دوباره شکل آدمی بگیریم. رخ از درون و دخمهها بگیرید وقت بیرون است.
۶٫
آتش برافروخته و دود برآمده است. اگر کنار هم ننشینیم. اگر صدای هم را نشنویم. این آتش دامن همهمان را خواهد گرفت و دودش به چشم همهمان خواهد رفت. ما پرندگانیم. ما آن زنیم که از ترس آتش از پنجره بیرون پرید. به تنهایی هیچ کدام مان به منقارمان آبی برای خاموش کردن این آتش نمیتوانیم آورد. ما آن پرندگان به دام افتادهایم در کتاب فارسیِ سالهای دور، تنها که بال بزنیم تنها آتش را افروختهتر میکنیم. با هم بال بزنیم و دام را از جا برکنیم.
تنهایان از آدمی میرمند. از دیگری میرمند. نفیاش میکنند چرا که میترسند آمده باشد تا جزیرهاش را بگیرد. آمده باشد که جایش را تنگ کند اما اینطور نیست. پیش از هر چیز صادقانه باید بگردیم و ببینیم کدام یک از ما را در تمام جزایر به اعتبار کلماتش میشناسند. از بین همنسلانمان چه کسی توانسته تا حدودی بر فاصلهها فائق آید و همه را مجاب کند که بگویند: ها فلانی شاعر است. بخل نورزید. اسمها را صدا بزنید، تا اسمهای شما هم صدا زده شود. آنکه هیچ اسمی را صدا نمیزند اسم خودش را خط میزند. با تمام ضعفها و قوتهایشان اسمها را صدا بزنید. اسمها دودها را کنار میزنند و بالا میروند و به هر حال مشتیشان به سینهی آسمان مینشینند.
دربارهی هم سکوت نکنید. سکوت خواست تاریکیست. سوزاندن و برهوت را پیش رو گذاشتن خواست تاریکی است. در تاریکی همدیگر را صدا بزنید. صدا اخلاق را به جامعه بازمیگرداند. در میان صداها کسی نمیتواند دست بر دهان دیگری بگذارد و خاموشش کند. صدا زدن در تاریکی امید دیدن چهرههاست. امید یافتن آدمیست. همدیگر را صدا بزنید. دود چشم را نمیخواهد، دیدن را نمیخواهد و آتش آمده است که برهوت را پیش چشم بیاورد. صدا زدن بازگشتن به فضای آدمیست. بازگشتن به اخلاق است. این توهم اعتبار تام صداتان را کنار بگذارید که اگر من بگویم او ستاره میشود. این میل ظلمات است که صداتان را چنان بزرگ ببینید که برنیاورید. “او” برای ستاره شدن راههای زیادی باید برود اگر شما در او میبینید پس خاموش نباشید و صدایش بزنید. صدا زدن برای هم چراغ گرفتن است. برای هم چراغ بگیرید. آنها را که تنهایی، روح تفرعن و توهم بزرگی داده به میان جمع بیاورید تا خودش را در جمع ببیند و بازیابد وگرنه هرکداممان کماکان در تنهایی خودش، در توهم خودش چنان بزرگ میشود که غول میشود، هیولا میشود. هیولای بزرگ شده در آتش و دود و تاریکی.
تنهایی و تاریکی و سکوت سرزمین هیولاهاست. سرزمین بیریخت شدههای از اثر افتاده. آدمی صدا دارد و در آفتاب میخواند.
۷٫
آتش برافروخته و دود برآمده است. همبستگی، زبان فارسی، فرهنگ، صدا، اخلاق، جامعه، رو کردن به بیرون، بیرون شدن از دخمههای نم گرفتهی درون و کنار هم نشستن برای دیدن و شنیدن هم. دست کشیدن از توهمات تنهایی، بزرگ شدن در کنار هم و پذیرفتن اینکه در این میان کسانی ستاره میشوند و به سینهی آسمان میرسند. پذیرفتن اینکه کسانی میتوانند صدایی داشته باشند فراگیر، اگر از این نقطه بیاغازیم آنوقت میشود حرف از خیلی چیزهای دیگر زد از نقد، از شعر، از نشر، از انتشار، از ایدههای تازه… نشت کنید به بیرون.
۸٫
آتش برافروخته و دود برآمده است…