دویدن در تاریکی

این یادداشت کوتاهەای است پیرامون رمان ناهید شاەمحمدی، کە صبورانە سالیانی کار کردە و در کمال همان صبوری و آرامش دست بە قلم شدە تا اولین اثر خود را بە جامعە تحویل دهد… این اثر از دو لحاظ برای من قابل تقدیر بود، بگذارید قبل از آن کە بە اولین نکتە اشارە کنم بە کافکاگریزی بزنم؛ کافکا می‌گوید ادبیات زمانی آغاز می‌شود کە «من» بە «او» تبدیل می‌شود، از این لحاظ کتاب خانم شاەمحمدی نظرم را گرفت با توجە بە این کە در میان راوی‌های بی‌شمار کار کە هرکدام قسمتی را روایت می‌کنند) بە اصطلاح روایت‌شناسی، دیدەوری درونی متغیر، کە هربار یکی سکان روایت را بەدست می‌گیرد. البتە گاهی هم راوی سوم شخص و بیرون از جهان داستان است (اکثر این من‌های روایت کنندە مرد هستند! و این بە نظر من جای خوشحالی و تقدیر دارد) این‌کە از روی کتاب نمی‌توان ردی از نویسندە و زندگیش را یافت، بە قول فلوبر (برای مورد بعدی بە دریدا مراجعت می‌کنم) بە قول دریدا اثر ادبی واکنشی است بە یک جهان جایگزین مستقل، واکنشی است بە «بیای» «آن دیگری»، آن جهان جایگزین! کە نویسندە بە این بیا واکنش نشان دادە و این جهان پنهان را کشف کردە و از راە کلمات بە عالم مادی و محسوس می‌آورد.

یعنی جهانی خیالی با اتفاقات و شخصیت‌هایی خیالی کە هیچ جای این جهان واقعی نمی‌توان سراغشان گرفت. نمونە بارز آن، غاری کە در دل کوە است و چریک‌ها در آن مخفی شدەاند. مطمئنا همچین غاری را نە در خرم آباد و نە در جایی دیگر نمی‌توان سراغ گرفت.

و این دو نکتە بە نظرم برای نشان دادن قوە تخیل ایشان کافی باشد. البتە روی عناصر دیگری همچون حوادث و روان-شناسی اشخاص داستان می‌توانست بیشتر کار کنند) مخصوصا اپیزود آغازین داستان و کشمکش بین پروانە و عزت و آن-چە روی می‌دهد و آن-چە در پی آن می‌آید (کە حداقل می‌توانست بیشتر روی این مسایل کار کند و تنها بە تطابق زبانی و غیرە اکتفا نکند و….

در بخشی از این کتاب آمده است: شمع را روشن کردم. سردم بود. خیلی سردم بود. دندان‌هایم روی ‌هم نمی‌ماند. هوای غار خفه بود. جاوید آمد؛ با آن شباهتش به مودیلیانی که توی تاریکروشن هم پیدا بود و شمع را ازم گرفت. به خاشاک‌های اطراف کشید. گُر گرفتند. انگار که سال‌ها در انتظار شعلهای باشند. کنار آتش رفتم. دلم می‌خواست وسط شعله باشم که حسابی گرم شوم. بعد گرما در جانم رخنه کرد و حالم جا آمد.
گفتم: «خودت هم بیا کنار آتیش گرم شی‌.» … ادامه مطالب >دویدن در تاریکی

مصائب جی. اچ

دلم می‌خواهد ببینم آیا حالا می‌توانم از اسب‌هایی که دارند آب می‌نوشند و خیلی هم زیبا هستند بگذرم. قوه‌ی درکم را هم دیگر نمی‌خواهم زیرا زیبایی را می‌سازد و آیا می‌توانم از آسمانی که در ابرها تکان می‌خورد بگذرم؟ و از گل‌ها؟ عشقِ زیبا را نمی‌خواهم. نوری نیمه‌شده را نمی‌خواهم، یک صورت خوش‌ریخت نمی‌خواهم، امر بیان‌شدنی را نمی‌خواهم. امرِ ناگفتنی را می‌خواهم. امر ناانسانیِ موجود در انسان را می‌خواهم؛ نه، خطرناک نیست، چرا که آدم در هر حال آدم است، لازم نیست برایش تقلا کند: این که بخواهم انسان باشم به نظرم بیش از اندازه زیبا است.
ادامه مطالب >مصائب جی. اچ

دانشکده‌ی ادبیات پشت ردیف صنوبرها

دانشکده ادبيات از پشت رديف صنوبرها دومين اثر عبدالعلي جوزي پور اثري است با روايتي قطعه قطعه که هر قطعه … ادامه مطالبدانشکده‌ی ادبیات پشت ردیف صنوبرها

سیاسر

در تاریکی قیدک مویت را پهلوی چدرت میگذاری موهایت را با دست هایت میگیری و بازمیکنی و می اندازی شان روی شانه هایت موهایت دراز استند.موهایت بیخی دراز شده اند.موهایت به کمرت میرسند.دلت میشود و موهایت را کوتاه کنی.دلت میشود موهایت را بچه گانه قیجی کنی…اما دفعه ی پیش هم که میخواستی موهایت را قیچی کنی بوبویت نمانده بود.قیچی همان طور در دستت مانده بود.بوبو قیچی را از دستت گرفته بود. بوبو گفته بود:موی نمود زن است.باز چی فرقی است بین زن ها و مردها…گفته بود:نمود زن به همین موی ها است.خودت را کولی نساز گفته بود:زن بی موی مثل باغ بی درخت است. … ادامه مطالب >سیاسر

روزهای سرگشته در سکوت

معرفی مختصر كتاب
کتاب حاضر، داستاني است که در‌ آن اوا و سايمون بيش‌تر سال‌هاي بزرگسالي‌شان را با يکديگر سپري کرده‌اند. سايمون پزشک است و اوا معلم، آنها سه دختر بزرگ دارند و خانه‌اي مجلل. با اين‌حال، آنچه موجب پيوندشان مي‌شود، فقط عاطفه، محبت و همدلي‌شان نيست، بلکه واقعيت‌هاي دردناک گذشته‌شان نيز در اين پيوند نقش دارد. … ادامه مطالب >روزهای سرگشته در سکوت