نوشته های مدیر

اشیا خودسر (نگاهی به جهان شعری ایرج ضیایی)

اشیا خودسر

(نگاهی به جهان شعری ایرج ضیایی)

فریاد ناصری

اشیا به خواست تو به کار می‌آیند. صحیفه سجادیه

در کنه اشیا چیزی جز ابهام نیست. نیما

ایرج ضیایی به شاعر اشیا معروف است. چنین بگیریم که در لفظ شاعر و فهمش اشتراک داریم. اما آیا از شی جز در مفهوم چیز بودنش اشتراک دیگری داریم؟ ما چیز و شی را چطور می‌فهمیم و ایرج ضیایی آنها را چطور می‌فهمد؟ شیء : “موجود ثابت متحقق در خارج است” (دهخدا) در مواجهه با شعرهای ضیایی می‌بینیم ضیایی هم از شی همین تعریف را دارد. هر آنچه در خارج وجود دارد. موجود است. “فلاسفه لفظ شیءِ و وجود را مساوق و مساوی می‌دانند” (سجادی، 1375: 387) پس ضیایی به سرودن یا نوشتن از شیء، چیز، وجود، موجود شهره گشته است. ولی در واقع او رخی به سنگینی مفاهیمی چون وجود و موجود ندارد در شعرش، بلکه با شی و چیزها سر وکار دارد.

از این منظر او سخت به نیما متعهد است که ما را به دیدن چیزهای در زندگی سفارش می‌کند، به خوب دیدن چیزها و  می‌نویسد : “اگر خوب در کیفیت اشیا دقیق شده و عوارض خارجی را از مبدا وجودشان جستجو کنیم…” (نیما، 1376: 108) اما آیا ضیایی دست سایبان چشم کرده و در کیفیت دقیق اشیا خیره می‌نگرد تا عوارض خارجی را از مبدا وجودشان جستجو کند؟ به گمان من نه؛ ضیایی چنین خیال و فکری ندارد.

بلکه او در جستجوی مناسبات و پیوندهای بین‌ چیزها و زندگی و تاریخ است. او چیزها را به حرف نمی‌آورد تا خودشان را تعریف کنند بلکه از چیزها حرف می‌زند تا مناسبت چیزها را در زندگی و زندگی اطرافش را تعریف کند.

و البته کار مهم او هم همین است تا جایی که با اشیا می‌گوید و نه از اشیا؛ در واقع شکل دیگری از گفتن را پیش گرفته است. نوع دیگری از نشان دادن در رفتار اشیا. نیما حرفی دارد که به گمان بسیار مهم است. “این است قانون کلی برای انهدام تدریجی اشیا اول از جزییات و حرکات آن می‌کاهد و بعد از کلیات و سکونت آن” نیما دارد شرح زوال شی را می‌نویسد.

ضیایی در شعرهای خوبش چنین شرح‌هایی از شی به دست می‌دهد البته نه لزومن شرح زوال، بلکه او سعی می‌کند حرمان‌ها و امیدها و تمام آنات زندگی را با اشیا بگوید. و چون انسان لحظه‌ای فارغ و دور از اشیا نیست خاصه انسان جهان امروز که در احاطه‌ی اشیا است و به شکلی به تصرف اشیا در آمده است.

اما ضیایی این مهم را چطور به سرانجام می‌رساند؟ در جهان شعری ایرج ضیایی در آن آنات درست این اشیا هستند که رفتار ما را نه تنها بیان می‌کنند بلکه آن را می‌سازند و به آن جهت معنایی می‌دهند. در شعر “بازگشت” می‌بینیم که آدمی مجبور می‌شود تا تردیدهایش را، خودش را از اشیا پنهان کند.

یا حتا در شعر “با اندکی آفتاب” آدمی حذف می‌شود و این اشیا هستند که صاحب خاطراتند:

ملافه‏ها در حیاط خاطرات را به باد می‏دهند

به برگ‏ها  به طناب  به آسمان  به پای پرندگان

ملافه‏ها در حیاط یکباره همه چیز را به باد می‏دهند

تا دوباره پُر شوند

اما صداهای دیگری با خود می‏آورند

صدای گارمون پدر

صدای پرندگان و زنگ دوچرخه

با اندکی آفتاب در شهرستانی بارانی

تا زندگیِ روزمره میان اشیا

 تکرار نشود (گزینه‌ی اشعار، 1396: 48)

 همان‌طور که می‌بینید این دست آدمی نیست که ملافه را تکان و خاطرات را به باد می‌دهد. دست آدمی حذف شده است. این ملافه است که این کار را می‌کند. و با یک جابه‌جایی از خاطرات به همه چیز می‌رسد. گویی ملافه‌ها صاحب همه چیزند که می‌توانند آنها را به باد دهند و این به باد دادن تلف کردن همه چیز نیست بلکه سپردن آنهاست به چیزهای دیگر. این شعر بین ذهنیت شاعر- انسانی که آن را می‌سراید و ذهنیت اشیا که ما تجربه‌ای از آنها نداریم معلق است. تکان خوردن ملافه در ذهن آدمی به باد دادن چیزهاست اما شعر تلاش می‌کند تا آخرین مرزها، چیزها را از دست انسان نجات دهد و بگوید: ملافه چیزها را در کنار باد “به برگ‏ها  به طناب  به آسمان  به پای پرندگان” هم می‌دهد. اینطور همه‌ی چیزها در این هستی مشارکت دارند تنها انسان است که خط می‌خورد تا با اشیا گفته و فهم شود. اما در سطرهای بعدی می‌بینیم که ملافه ها همان‌طور که تهی می‌شوند از به باد دادن، دوباره پر می‌شوند از چیزها و صداها تا زندگی روزمره میان اشیا/ تکرار نشود.

گویی ضیایی ملافه را چون توری در حیاط پهن می‌کند تا تازگی‌ها را برای ادامه‌ی زندگی صید کند. اما آیا او واقعن می‌خواهد انسان را از جهان شعرش حذف کند؟ آنچه می‌بینیم او تا توان دارد انسان را در شعرش نادر می‌کند تا چیزها همه اشارتگر او باشند. انسانی که نیست تا اشیا از او بگویند. خاطراتش را به باد دهند تا چیزهای تازه‌تری برایش صید کنند که زندگی‌اش تکراری نباشد.

نکته‌ی دقیق اینجا نهفته است. انسان تفکر دینی و اسطوره‌ای آگاهی‌اش چنین است که بر اشیا سلطه‌ای جز آنچه مقدر است ندارد. برای همین چنین باوری دارد: “اشیا به خواست تو به کار می‌آیند.” (صحیفه سجادیه، 1375: 77) آیات قرآن هم چنین معنایی را دارند با این تفاوت که در قرآن چیزها مسخر انسانند؛ یعنی آنها در حکم او نیستند بلکه به حکم آفریننده طوری آفریده شده‌اند که برای انسان قابل استفاده باشند. در برابر چنین اندیشه‌ای انسان مدرن سخت بر این باور است که می‌تواند بر اشیا حکم براند و  به عبارتی دیگر جهان چون نمایشی‌ست و تلاش انسان مدرن هم “در دست داشتن طبیعت و فرمانروانی… بر آن است” (نیما، 1376: 517) این جمله را نیما در وصف قدرت نمایش‌نامه‌نویسی حسن مقدم نوشته است اما گویی میل انسان مدرن است برای فرمانروایی بر تمام طبیعت.

شعر ضیایی و اشیا شعرهایش اما در کدام سوی ماجرا هستند. در جهانی که اشیا به خواست خداوند به کار می‌آیند؟ یا جهانی که اشیا از ید قدرت خداوند خارج شده‌اند و در دست‌های انسان نو آمده با هزار فشار و خشونت همانی می‌شوند که او می‌خواهد؟ به گمان من اشیا جهان شعرهای ضیایی نه آنند و نه این. بلکه بیشتر این است که آنها بر انسان مسلط‌اند یا گاهی حتا خودسرانه برای خودشان زندگی می‌کنند بدون آنکه خدا یا انسان بر آنها قدرتی داشته باشد. بلکه آنها تنها به روی شکلی از معصومیت و نادانستگی انسان گشوده‌اند. اشیا جهان شعرهای ضیایی از چنگال حکمت خداوند و از دست عقل انسان درآمده‌اند و برای خود خودسرانه به زندگی‌شان ادامه می‌دهند و تنها به روی کودکی گشوده‌اند:

تنها کودکان

مقابل انتظار پنهانی اشیا

چه می‏توان کرد

قرقره‏ی خالیِ پرت شده

نخ و بادبادکش را به دست که سپرد

انتظار این جهانیِ او

آویخته از بال قاصدک و

 نخ‏های رهایی که میان  شاخه‏ها

آویزان مانده‏اند

تنها کودکان راه به‏کارگیری اشیای بی مصرف را می‏دانند (گزینه‌ی اشعار، 1396: 50)

این گونه است که انسان باور دارد اشیا بدون او “بی‌مصرف”اند و شاعران و بعضی فیلسوفان معتقدند: راه درست مصرف کردن چیزها را تنها کودکان و هنرمندان می‌دانند. اگرچه این تصور هم تصوری انسانی‌ست یا فکری‌ست در میان فکرها اما چیزها را و ما را از مصرف کردن و مصرف شدن نجات می‌دهد. چرا که کودک چیزها را خارج از آن ارجاعیتی که هایدگر تعریفش کرده است به کار می‌بندد و کارا می‌کند. انسان‌ها می‌آموزند هر چیزی برای چیست، خودکار برای نوشتن، لیوان برای نوشیدن کودک اما این ارجاعیت را به هم می‌زند و با این برهم زدنش شکل جهان را تغییر می‌دهد. کودک کارآمدی مرسوم را خط می‌زند تا کارایی واقعی چیزها را عیان کند. همان کاری که هایدگر آن را به عهده‌ی هنر می‌گذارد: “در کار هنری، حقیقت موجود خود را در کار نشانده ]یا نهاده[ است. “نشاندن” (setzen) در این معنا یعنی، به قیام آوردن. یک موجود، یک جفت کشاورز-کفش در کار به نور وجودش قیام می‌یابد وجود این موجود به پایندگی نمایش خود می‌رسد. لذا هنر عبارت است از: خود را-در-کار-نشاندن ِ حقیقت.” (هایدگر،1382: 20) کودکان همان‌گونه که هنر چیزها و اشیا را از دست هول و هیولای مصرف می‌رهانند تا آنچنان که باید به کار گرفته شوند. پس اشیا جهان شعری ایرج ضیایی در آنات غریب و یگانه‌شان منتظر اینند تا به کار گرفته شوند چنانکه باید نه در طورهای روزمره که مصرف می‌شوند بی آنکه دیده شوند و وجودشان چنان که هستند دیده شود. اما ضیایی می‌داند که حضور اشیا چهره‌ی هولناکی دارد و انسان با نادیده گرفتن این چهره و سابیدن و مصرف اشیا می‌خواهد آن حضور هولناک را نادیده بگیرد برای همین در شعر حضور اشیا می‌نویسد:

اما برق حضور اشیا/ به وقت جنبیدن/ چهره‌ی هولناکی دارد/ با تمام قدرت می‌گریزی/ تا خود را به بودن پرت کنی. (گزینهِ‌ی اشعار ضیایی، 1396: 134)

منابع:

1. نامه‌های نیما. به کوشش شراگیم یوشیج. نگاه. 1376

2. سر آغاز کار هنری. مارتین هایدگر. پرویز ضیا شهابی. هرمس 1382

3. گزینه‌ی اشعار. ایرج ضیایی. حکمت کلمه. 1396

4. صحیفه سجادیه باز نویسی منتشر نشده‌ی فریاد ناصری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *