نقد و نظر

تخیل نمادین

نقل‌قول مشهوری هست که می‌گوید «دانش بدون آگاهی مخرب روح است» و بر همین اساس می‌توان گفت کیهان‌شناسی نمادین باشلار نیز به ما می‌آموزد که «دانش بدون شاعرانگی، شعور صرف بدون فهم نمادین اهداف انسانی، آگاهی عینی بدون ابراز سوژه انسانی، ابژه بدون سعادتی که به وی احساس تعلق کند، اسباب بیگانگی انسان است». تخیل انسانی، جایگزین تکبر انسانیِ محصول شناخت فاوستی در محدودیت‌های شادی‌آفرین وضعیت انسان است.

اگر کیهان‌شناسی نمادین به سعادت انسان ختم می‌شود، به ‌همین ‌ترتیب و طی حرکتی مشابه، تعقل فرد رؤیاپرداز (و مهم‌تر از آن، فرد کیهان‌شناس نمادین که در باب کلام رؤیاپردازی می‌کند) هیچ‌وقت تهی نیست، هیچ‌وقت صرف نیست، هیچ‌وقت پوچ و خواب‌آور نیست. تعقل همان آگاهی است، آگاهی آکنده و کلامی. باشلار در زمینه‌ی علم و تعلق، مشی دکارتی ندارد و می‌تواند براساس رأی یک نمادشناس دیگر عمل کند: «وجودی که خود را در مسیر تعقل قرار می‌دهد متوجه می‌شود وقتی خود را از کلیت جدا می‌کند باز هم در وجودی سهیم است که در هر سمبل او را فرامی‌خواند» . جالب اینجاست که متفکر عقل‌گرای مکتب «مادی‌گرایی عقلانی» نیز، در کار خود با جدیت از نظریه‌ی آنیما و آنیموس یونگ که شبیه فرشته شناسی است استفاده می‌کند. آنیموس ناگهان وارد آگاهی روشن و مردانه‌ی متفکر عقل‌گرا، یعنی عملکرد دقیق شعور علمی می‌شود و چون فرشته‌ای مؤنث، میانجی آرامش‌بخش وی را فرامی‌خواند. به‌ این ‌ترتیب، خودتنهاانگاری تعقل، به جهان احساس تعلق می‌یابد و به همنوعان احساس نزدیکی می‌کند. نمادهای جهان به عالم اصغر رهنمون می‌شود و تعقل که قلب عالم اصغر انسانی است، به آنیموس ارجاع می‌دهد که خود نمادی است و مادر تمام نمادهایی که تحت تأثیر رؤیاپردازی هستند. پل ریکور به‌درستی می‌گوید «تعقل در داخل وجود است، نه برعکس». می‌توان گفت تعقل باشلار در داخل وجود نضج پیدا کرده است. باشلار با کشف آنیمای شاعرانه احساس می‌کند فرشتگان «میانجی خیالی» را کشف کرده است. آنیمای فرد رؤیاپرداز صرفاً همین ملِک غیر است که روح او را به حرکت آورده و فرامی‌خواند. ولی این پدیدارشناسی نماد، حالت چهار قطبی فرد رؤیاپرداز و موجود رؤیایی را به ‌این ‌ترتیب کشف و صورت‌بندی می‌کند: «من تنها هستم پس ما چهار نفر هستیم » و باشلار تصویری محرک می‌سازد و در تعریف آن می‌گوید «چهار وجود در دو انسان، یا بهتر از آن، چهار وجود در یک فرد رؤیاپرداز و یک رؤیا»  و منظور او مشخصاً اشاره به رساله‌ی ضیافت افلاطون است . چون فرد رؤیاپرداز ماهیت روان‌کاوی دوگانه دارد و به‌صورت متقاطع موضوع رؤیای خود را که آن نیز دوگانه است به جهان بیرون می‌تاباند «همزاد ما (موضوع رؤیا) همزاد وجود دوگانه‌ی ماست …» . پدیدارشناسی نماد، نوعی انسان‌شناسی دارد که در بنیان آن، جنسیت بینابین وجود دارد. در زمینه‌ی کیهانی، نماد ذهن ما را به‌سمت یک ارتباط دوستانه و سعادتمند بین عالم اصغر و اکبر رهنمون می‌شود که روح عاطفی هرکدام از مادیت دیگری تغذیه می‌کند و مادیت هرکدام، معنای روحانی خود را از رؤیای ملموس دیگری می‌گیرد. در زمینه‌ی انسان‌شناسی، نماد ذهن ما را به‌سوی آمیزش این «مرد و زن درونی» می‌برد که در رؤیاپردازی سخن می‌گویند و «میل خود را بیان می‌کنند» و با بازی قطب‌هایشان که دوبه‌دو متصل است «در آرامش طبع‌های سازگارشان» باهم ارتباط برقرار می‌کنند.

پس ابتدا پدیدارشناسی قلب رؤیاپردازی شاعرانه را در نماد به ما نشان می‌دهد. می‌توان از رهگذر متافیزیک (به‌معنای ورای فیزیک، ورای علم) با جهان آشتی کرد. سپس ابهام نماد و تفکری که دال‌ها را در نظر ما می‌آورد، به ما می‌آموزد هیچ‌وقت تنها نیستیم. رؤیاهایی که در درون ما است حتی روح تنهای ما را نیز به حرکت و گفتگو می‌آورد: آنیما در برابر آنیموس می‌ایستد و آگاهی رؤیاپرداز ما حالت جفت پیدا می‌کند و در آغوش تصویر می‌نشیند و باهم گفتگو می‌کنند. این باز بودگی و رشد درونی آگاهی رؤیاپرداز، جلوی بیگانگی و خودتنهاانگاری او را می‌گیرد. دیالکتیک درونِ این رؤیا، انسانیت فرد را تنظیم می‌کند و انگار به‌صورت خودکار آگاهی فرد را باز به‌سوی وضعیت انسانی معطوف می‌کند. به ‌این ‌ترتیب، آنیما فرشته‌ی مرزهایی می‌شود که از پرت افتادن آگاهی به‌سوی فرشته‌انگاری امر عینی جلوگیری می‌کند و نمی‌گذارد بیگانگی، انسانیت وی را از او بگیرد. فرشته به‌نوعی حالت استعلایی دارد، آگاهی مبتنی بر عینیت تمام ابزارهای استعلا را ازدست می‌دهد و با این‌که می‌خواهد فرشته بشود درواقع شیطان می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *