در آن مقام که حافظ برآورد آواز
فریاد ناصری
دوران غولها گذشته است.
این یک گزاره است. گزارهای که بارها میشنویم. با مغلطهی تکرار باورش میکنیم بی که دلیل خواسته باشیم و استدلالی محکمش کرده باشد.
دوران چیزهای درجه یک گذشته است.
چرا؟ چون زبان در خدمت استبداد و زبان رسانهها و تبلیغات، زبان را قلب کرده است.
اینجا کمی استدلال میبینیم اما پنهانکاری هم وجود دارد.
پنهان کاری ناتوانی و ضعف، اگر استبداد و رسانه و تبلیغات، زبان و مفاهیم را قلب میکنند. تاریخ نشان داده است آثار هنری دوباره سرزمینهای تسخیر شده را بازپس میگیرند. پس اگر ما نمیتوانیم سرزمینهایمان را پس بگیریم. هنر و دین و معنویت و ادبیات و اساطیر و روایتهامان اگر ذرهذره به تسخیر استبداد و رسانه و دروغ درآمده این ضعف ماست و اگر ما ضعیفیم لزومن این نمیتواند سبب این نتیجه شود که دوران بزرگان و آثار درجه یک به سرآمده است.
چنین استدلالی شبیه استدلال ملایی است که بر سر منبر از فساد روحانیون میگوید تا دوباره اعتباری کسب کند.
این یک مغلطه است. کوتوله مدام تکرار میکنند تا همه باور کنند زمان بزرگان سرآمده و بپذیرند چهرهای اگر مانده همین کوتولهها هستند.
اینان پروکرستسهای زمانهی مایند. با تکرار «دوران غولها سرآمده است» دوران بزرگان و درجه یکها سرآمده است و با مغلطهای که ظاهر صادقانه دارد اعتبار جمع میکنند. تا بزرگان را به سلیقهی کوتولهها بر تخت بخوابانند و کوتاه کنند و حتا کوتولگی خویش را بزرگتر نشان بدهند.
نویسنده و شاعر و ادیب ذلیل و خوار امروزی که میخواهد مخاطب را به خواری عادت بدهد و ذلیلی را پاس میدارد لابد اگر فردوسی و ناصرخسرو و سعدی و حافظ و خاقانی زنده بودند و مفاخرهای مینوشتند آنها را خود بزرگبین و خودشیفته مینامید.
در ترکی مثلی هست که کور به خدا چطور نگاه میکند؟ خدا هم به کور همانطور نگاه میکند.
کاتبان امروز که خود را کوچک میبینند باقی هم آنها را کوچک میبینند.
آه منطق شهید شده، استدلال رها شده در کپشنهای دروغ و غرغرو.