نوشته های مدیر

واقعگرا باشید، ناممکن را بخواهید

واقع­گرا باشید، ناممکن را بخواهید*

(یادداشتی پیرامون کتاب خواست ناممکنِ اسلاوی ژیژک. ترجمه ­ی کامران برادران. نشر حکمت کلمه)

از زمانی که ژیژک با هنر امر متعالی مبتذل در ایران معرفی شد تقریبن خیلی وقت است که می­گذرد. حدس آنوقتم درست بود ژیژک به جای بارت و فوکو در دهان­ها افتاد. طرفداران و منتقدان خودش را پیدا کرد با جذابیت­ها دقیقن جذابیت­ها و نکات قابل تاملش، خواست ناممکن به گمان من جمع و ترکیبی­ست از جذابیت­ها و تاملات ژیژک که حتا اگر منتقد یا مخالفش باشیم نمی­توانیم از کنار این مسایل به راحتی بگذریم. کتاب مجموعه­ای از مصاحبه­هاست اما نه مصاحبه­هایی بی ربط بل­که مصاحبه­هایی منظم و پی­گیر که نشان از یک نقشه­ی راه منضبط را در خود دارد. هر گپ و گفتی حول یک موضوع چرخیده و پاسخ­های ژیژک نیز در بیشتر موارد یک ایده­ی گوهرین و اصلی در خود دارند. در دل این سیر منظم حرف­ها از دل یک­سری مفاهیم مشخص شروع و در نهایت و با تدوینی ماهرانه در یک­جایی که نتیجه­ی منطقی بحث است تمام می­شود. چهار گپ نخستین تقریبن همگی با بن­مایه­های دیرین نظری درگیرند: تصور و تعریف­های متفاوت از طبیعت. ژیژک این تصور و تعریف شرقی و عرفانی  را نمی­پذیرد که طبیعت به ذات منظم و هماهنگ است بلکه معتقد است طبیعت پر از چیزهای تصادفی و دژم­خویی­هاست. بیشینه­ی باورمندان این تعریف از طبیعت خواهان بازگشت به نظم اولین­اند اما در تعریف ژیژک گویا هیچ نظم اولینی وجود نداشته است حتا اگر این­طور هم بوده باشد با یاد کردن از گرامشی و حرف او منبی بر این­که امروز دوران هیولاهاست. به امروز باز می­گردیم که روزگار پر آشوبی­ست. یا آن­طور که ضرب­المثل چینی می­گوید دوران جالب. در گام بعدی و گپ­های بعدی ژیژک نشان می­دهد که به مسایل جهانی توجه دارد لااقل آن­طور که می­خواهد از عربستان و قطر و آفریقای جنوبی و هند حرف می­زند و در میان این­ بحث­هاست که از شکست کمونیسم می­گوید و یک ایده­ی قابل تامل در این بین مطرح می­کند و آن هم این است که بنیادگرایی از جای خالی چپ غیر مذهبی سر برآورده است در این روایت چپ غیر مذهبی نیرویی بوده است که تعادل و توازن را در جوامع دینی برقرار می­کرده است و با از بین رفتن­اش بنیادگرایی دینی سر برآورده است. قابل تامل است. هر چند برای اثبات نیاز به رسالات و کتاب­های زیادی دارد. یکی دیگر از دلمشغولی­های ژیژک در این مصاحبه­ها دستکاری ژنتیکی انسان است. بارها و بارها به این قضیه اشاره می­کند. قضاوتی ندارد تا حدی، بیشتر دارد اوضاع را شرح می­دهد با مثال­ها و تمثیل­ها و از این راه می­خواهد روشن کند که این دقیقن تغییر بنیادین است دیگر نمی­شود با لوازمات و داشته­های کهن با این وضعیت روبرو شد چرا که همه چیز تغییر کرده است. این تلاش­ها برای من یادآور تاریخی­ست که تفنگ اختراع شد وارد جنگ­ها شد چقدر ماجرا می­تواند همزمان تراژیک و کمیک باشد. نیروهای سنتی و سخت­کوشان اما درست در این نقطه ساده­لوحان و ابله­هان که در مقابل تفنگ با شمشیر ایستاده­اند و تراژیک بابت این­که نوعی از بودن و گونه­ای از سلحشوری دارد برچیده می­شود. وضعیت دارد  از بیخ عوض می­شود و در این مسیر که وضعیت از بن تغییر می­کند غرب و آمریکا نیز در گستره­ی جهان امتیازات­شان را از دست می­دهند. قدرت­های دیگری وارد بازی شده­اند. در دل همین تغییر است که بخت پیشرفت که تا دیروز انحصاری بود حالا همگانی­تر شده است. ژیژک هم­راستای نشان دادن این تغییر، تغییر در فیگورهای رهبران سیاسی را هم ترسیم می­کند حتا تغییر سوژه­ها و نیروهای فعال و موثر را هم شرح می­دهد برای همین است که ماورالطبیعه­ی خیالبافانه­­ای که در کره­ی شمالی برای رهبران­شان ساخته می­شود مضحک است و هیچ با واقعیت هم­خوان نیست. گویی داریم روایت پیامبران آسمانی را می­خوانیم اما در عین حال همه­مان می­دانیم این­ حرف­ها راجع­به کیم یونگ ایل رهبر کره­ی شمالی است که از کمونیسم به خیال­بافی رسیده، واقعیت امروزه چهره­های فروریخته­ی رهبران غرب است. آن آراستگی و دور از دسترس بودن تمام شده است و رهبران با خطاهای رختخوابی­شان در دید همگان قرار گرفته­اند اما این وضعیت اصلن دلخواه نیست. باید درست و بنیادین بیندیشیم و برای بسیاری پرسش­ها هم آماده باشیم. جایگزین چه داریم؟ چین و ژاپن ترکیبی از سنت و مدرنیته، از نظر ژیژک این اصلن جوابگو نیست. متخصص پروری بی پرسش و عمق هم همین­طور، مدل چاوزی که کاملن پوپولیستی­است هر چند گام اولش به زعم ژیژک درست بود: دخیل کردن حاشیه نشینان. این حاشیه­نشینان یا زاغه نشینان از دل همان تغییر بنیادین سربرآورده­اند. آنجا که سوژه­ی انقلابی مارکسیستی پرولتاریا دیگرگون شد ما دیگر پرولتاریا نداریم بلکه وضعیت پرولتاریایی داریم و همه در آستانه­ی چنین وضعیتی قرار داریم. از طرفی تکنولوژی همانقدر که امکان گشایش بوده است امکان توهم نیز بوده است. امکان توهم رابطه در حالی که هنوز به­واقع تنهاییم در چنین فضای توهم باری زاغه نشینان خارج از حیطه­ی قدرت اگر سیاسی شوند می­­شود امیدوارتر پیش رفت. فقط نکته اینجاست که این امیدواری باید در بستر یک امنیت حداقلی رخ بدهد. این امنیت حداقلی گویای چند چیز است پای­بندی حداقلی قدرت به اخلاق یا ضعیف بودنش و از دل همین­هاست که آگاهی­ها به دست می­آیند. یکی از ضعیف‌ترین بخش­های این کتاب مصاحبه­ای­ست با عنوان کافه انقلاب؛ ژیژک در این مصاحبه از دل مفهوم امنیت حداقلی به این می‌رسد که انقلاب در دل نظم عمومی باید باشد یعنی شما بروی خیابان و ماشین آتش بزنی بعد عصر هم بروی کافه قهوه­ات را بخوری و هیچ ترسی هم نداشته باشی چنین ایده­ای با همه­ی قشنگی­های شاعرانه و رمانتیکش کاملن مزخرف است. بی هیچ تجربه­ای از واقعیت، مسلمن آنکه دست به آشوب و انقلاب می­زند تمام مدت با خود دلهره­­های جانفرسای زیادی را حمل می­کند نه خیال راحت یک کافه نشین را، از طرفی این نقض حرف­های دیگر ژیژک در بخش­های بعدی مصاحبه است آنجا که از بی­خطر شدن همه چیز حرف می­زند. از عشق بی دام و آشوب، از نوشیدنی بی الکل، از فضایی بی خاصیت که تمام زهر و خطرش را گرفته­اند از رابطه­ی بی رابطه، بله مسلمن آنکه می­تواند خشونت و اعتراضش را در مقابل قدرتی بیان کند امکانی یافته است اما این امکان لزومن از ضعف و امنیت حداقلی وضعیت نیست گاهی هم هست که دست از جان شسته هر چه در دل دارد بگوید**. این امنیت حداقلی اما با خود تاملات جالبی به همراه دارد آنجا که وارد نقد هنر می­شود. ژیژک فضایی را ترسیم می­کند که اگرچه بعضی وجوهش درست جا نیفتاده­اند اما در بخش­هایی به درستی اشاره می­کند که رادیکالیسم و مرزشکنی­های تظاهری، چون مباحثات بی­فایده بیش از آنکه به نفع عملی گشاینده باشنده­اند بیشتر به درد قدرت و سرکوب می­خورند. تظاهر و جالب بودن. هنر امروز اثر کردن را و اثر گذاشتن را فراموش کرده است و مدام می­خواهد ما را متعجب کند. خب حالا چه کار کنیم که جالب باشد. سنده بگذاریم وسط گالری. تندیس مسیح را غرق ادرار کنیم حماقت تمام و کامل. قدرت چه می­گوید: مردم ببینید اینها هستند مدعیان هنر، مشتی دیوانه که در گه و پیس خودشان غرق­اند. واقعن ناامید کننده است. اما بگذارید با ذکر یک نکته­ی دیگر این یادداشت را تمام کنم. به یاد بیاورید که در سطرهای بالا ایده­ای را نقل کردیم مبنی بر اینکه بنیادگرایی از جای خالی چپ غیر مذهبی سر برآورد. ژیژک در جایی با مقایسه بین انقلاب مصر و ایران، و مقایسه بین نیروهای درگیر می­نویسد: “در ایران اوضاع به گونه­ی دیگری بود. در این کشور انقلاب  درون­مایه­ای مذهبی­تر داشت و این چپ­های مارکسیست بودند که باید زبان ِ مذهبیِ انقلاب را به عاریت می­گرفتند. در مصر اوضاع برعکس است؛ این مسلمانان­اند که باید زبان غیر مذهبی را به عاریت بگیرند”- ص132 گذشته از این که چقدر این مسئله را بپذیریم به خصوص در مورد ایران اما باید کمی درنگ کنیم زبان جنبش­های ایرانی چقدر شبیه زبان مذهبی قدرت است؟ آیا این یک امکان است یا دامچاله­ایست که جنبش­های ایرانی در آن سقوط می­کنند؟

 *: خواست ناممکن- ص 184

**: از سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *