موراکامی در این داستان بلند نیز مانند تم تمامی آثارش به روایت عشق، تنهایی و رنج دورافتادگی انسان معاصر از علائق خویش میپردازد با این تفاوت که به بارو منتقدان در این داستان او لحنی غریب و شاعرانه برای روایت داستانش انتخاب کرده است.
در بخش افتتاحیه از این ترجمه میخوانیم:
مرد همیشه روی همان صندلی انتهای پیشخوان مینشست؛ البته وقتی که کسی آنجا را اشغال نکرده بود. اما اغلب اوقات صندلی خلی بود. بار بیشتر وقتها خلوت بود و آن صندلی کمتر از باقی صندلیها به چشم میآمد و چندان هم راحت نبود. پلهکان پشت آن سقف را کج و کوتاه میکرد. بنابر ای به سختی میشد بدون خم شدن سرپا ایستاد. مرد قد بلندی داشت و معلوم نبود چرا آن جای تنگ و باریک را ترجیح میداد.
کینو رمانی را به خاطر آورد که مرد برای اولین بار به بار او آمده بود. به محض ورود ظاهرش توجه کینو را جلب کرده بود؛ سری تراشیده با برقی آّیرنگ، شانههایی پهن با اندامی بدون چربی اضافه، ذکاوتی که در چشمها میدرخشید، کونههای استخوانی برآمده و پیشانی پهن. مرد سی و چند سالهای به نظر میرسید و گرچه هوا بارانی نبود، بارانی خاکستری بلندی پوشیده بود. در ابتدا کینو تصور کرد که مرد از دارودسته یاکوزاست و در حضور او جانب احتیاط را رعایت میکرد. ساعت هفت و سی دقیقه یکی از غروبهای سرد اواسط آوریل بود و بار خالی …